کد خبر: ۱۱۴۵۱
۲۹ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰
خیاط ماهر چهارراه عشرت‌آباد

خیاط ماهر چهارراه عشرت‌آباد

«حسین ماهر» که به «ماهری» شهرت دارد، در مغازه قدیمی‌اش کت و شلوار می‌دوزد و می‌فروشد؛ هرچند که می‌گوید خیاط باید بتواند همه‌چیز بدوزد و او هم دوختن هرگونه جامه‌ای را آموخته است.

از قدیمی‌ترین کاسب‌های چهارراه عشرت‌آباد است. طی این چند دهه خیاطی در این بخش از محله راه‌آهن مشهد، او دیگر برای اهالی، آدمی شناخته‌شده است که خاطراتی شنیدنی هم برای گفتن دارد. 

البته این خاطرات نه‌تنها محدود به محل کسب‌و‌کار آقای ماهر نمی‌شود، بلکه تنوعی عجیب و جالب‌توجه دارد؛ از کارآموزی در لاله‌زار تا سفرِ فرنگ و از حضور در حسینیه ارشاد پایتخت تا همراهی رزمندگان در فتح خرمشهر. 

او از سفر به شهرها و کشورها تعریف می‌کند و از آدم‌های گوناگون و گاه مشهوری که در سفرهایش با آن‌ها برخورد کرده است. می‌گوید که سابقه بازی در نمایشنامه‌های رادیویی و حتی بازی در چند فیلم سینمایی را دارد و خیاط‌های قدیمی کشور او را می‌شناسند.

«حسین ماهر» که به «ماهری» شهرت دارد، در مغازه قدیمی‌اش کت و شلوار می‌دوزد و می‌فروشد؛ هرچند که می‌گوید خیاط باید بتواند همه‌چیز بدوزد و او هم دوختن هرگونه جامه‌ای را آموخته است.

فقط به ورزش آلوده شده‌ام!

زاده ۱۳۲۳ در تبریز است و بزرگ‌شده پایتخت. می‌گوید: خدابیامرز پدرم عنوان می‌کرد که تو در تبریز به دنیا آمدی، اما شناسنامه‌ات را در تهران گرفتم. این برمی‌گشت به خانه‌به‌دوشی نظامی‌ها و اینکه پدرم به عنوان ارتشی مدام مهاجرت می‌کرد. سرانجام در بازنشستگی به عشق امام‌رضا (ع) راهی مشهد شد و خانواده ما ساکن این شهر شدند.

ماهر در ۷۳ سالگی کاملا سرحال است و در مدت سه‌ساعت گفت‌و‌گو، سر ِپا و پشت میز کارش به پرسش‌های شهرآرامحله پاسخ می‌دهد. او با ته‌لهجه شیرین آذری‌اش در این‌باره بیان می‌کند: سرحالی‌ام به دلیل این است که به چیزی آلوده نشدم مگر ورزش! در جوانی، کشتی و زیبایی اندام و بوکس کار می‌کردم و حالا هم که سنی از من گذشته است، از نرمش‌های صبحگاهی غافل نیستم.

 

یک‌شب کار، یک‌شب درس

خیاط شدن کاسب محله راه آهن هم مانند اشتغال خیلی از قدیمی‌هاست. او عنوان می‌کند: از هشت‌سالگی پدرم مرا پیش یک پیرمرد خیاط ارمنی گذاشت تا کار یاد بگیرم. در امتحان‌های آخر سال کلاس اول هم شرکت نکرده بودم؛ چون مدیر مدرسه‌مان گفته بود تا شهریه سه‌ ماه‌تعطیلی را نیاوری، اجازه امتحان‌ دادن نداری و پدرم هم جواب داده بود که پول ندارم و نمی‌خواهد دیگر به مدرسه برود.

البته از تحصیل غافل نشدم و شب‌درمیان به کلاس‌های بزرگ‌سالان می‌رفتم و درس می‌خواندم تا اینکه دیپلم ادبی گرفتم. چهارسال هم تحصیلات حوزوی را گذراندم.

 

سومبات را کتک می‌زدم!

ماهر، جوانی پرماجرایی را پشت‌سر گذاشته است. می‌گوید: زمانی در آموزشگاهی به نام «مدرسه عالی خیاطی پارک مُد» خیاطی یاد می‌گرفتم. این مدرسه نماینده رسمی و انحصاری آکادمی بین‌المللی مشهور «ژان دارو»ی پاریس در تهران بود و در آنجا کسانی مانند برادران هاکوپیان آموزش می‌دیدند که بعدها جزو بهترین خیاط‌های کشور شدند.

در آموزشگاه «مدرسه عالی خیاطی پارک مُد» خیاطی یاد می‌گرفتم که برادران هاکوپیان هم آنجا بودند

یادم هست که من و آن دو برادر ظهرها دیزی می‌خوردیم اما موقعی که باید هریک سهم خود را از هزینه ناهار می‌دادیم، حرفمان می‌شد و با هم قرار می‌گذاشتیم شب در پارک سنگلج دعوا کنیم! الان از «سومبات هاکوپیان» درباره من بپرسید، می‌گوید حسین ماهری همان است که همیشه مرا کتک می‌زد!

 

سفرهای ماهری

خیاط محله ما ادامه می‌دهد: سال ۴۲ که ژنرال دوگل قرار بود به ایران بیاید، مرحوم حاج‌میرزاعلی غفوری‌آشتیانی مدیر آموزشگاه پارک‌مُد، چهارپنج تا از شاگرد‌های زبده‌اش از جمله مرا با خود به فرانسه برد تا در دوره آموزشی دوخت لباس‌های نظامی -نیروی هوایی و دریایی و گروه‌های موزیک ارتش و... - شرکت کنیم.

زبان فرانسه نمی‌دانستیم و این، کار را خیلی مشکل می‌کرد، اما مترجمی هم با ما بود. این دوره که در شهر پاریس برگزار می‌شد، ۱۷ ماهی طول کشید و بعد از آن هم برای آموزش بیشتر راهی میلان ایتالیا -که شهری پر از خیاط است- شدیم تا روی‌هم‌رفته سه‌سال خارج از کشور باشیم.

من در آن سال‌ها به بسیاری از کشور‌های اروپایی سفر کردم؛ چون از سویی پرشروشور و ماجراجو بودم و از سوی دیگر رفت‌و‌آمد در کشور‌های اروپایی، روادید لازم نداشت و به‌راحتی می‌شد از این کشور به آن کشور رفت.

او می‌افزاید: سفرهایم به اروپا محدود نمی‌شود و در بیشتر کشور‌های عربی همسایه هم خیاطی کرده‌ام. بزرگ‌ترین افتخارم هم ده‌بار زیارت خانه خدا در مکه است. هوا که سرد می‌شد و کار کم، با دوستان همکارم به امارات و کویت می‌رفتیم.

آنجا کار برای ایرانی‌ها زیاد بود و خیاط ایرانی خیلی خواهان داشت، اما بعد از مدتی، شنیدن آهنگی ایرانی از رادیو احساساتمان را سرریز و اشکمان را سرازیر می‌کرد تا دوباره به تهران برگردیم.

 

خودم اسپانسر بودم و خودم جایزه‌بگیر!

خاطرات شنیدنی هم‌صحبت ما کم نیست. او تعریف می‌کند: آدمی فعال و جزو تشکیل‌دهنده‌های سندیکای کارگران تهران بودم. بعد پای رفت‌وآمدمان به رادیو باز شد. رادیو از ۱۲ تا ۱۲:۳۰ ظهر برنامه‌ای به نام «کارگران» داشت که من در آن نمایشنامه می‌نوشتم.

شب‌ها توی اتاق بالای سرم، کتاب‌های شعر حافظ و شهریار و... قرار داشت که از اشعار آن در نمایشنامه‌ها استفاده می‌کردم. خیلی وقت‌ها مسئولان برنامه، نقش اصلی کار‌هایی را که من نوشته بودم، به خودم می‌دادند.

ماهر ادامه می‌دهد: وقتی مسابقه‌های ۲۰ سوالی رادیو تازه داشت رایج می‌شد، هنگام ضبط، من و دوستانم هم که برای برنامه اسپانسر پیدا می‌کردیم، در کنار عوامل دیگر برنامه حاضر می‌شدیم. اوایل برای اینکه این مسابقه را جا بیندازیم، خودمان نقش شرکت‌کننده آن را ایفا می‌کردیم.

مجری برنامه، وقتی کسی تپق می‌زد، جایش را با دیگری عوض می‌کرد که گاهی من می‌شدم شرکت‌کننده! جالب اینجا بود که خودمان «ساعت ناظر» را به عنوان حامی مالی برنامه پیدا کرده بودیم و خودمان برنده مسابقه می‌شدیم؛ البته واقعا تقلب نمی‌کردیم و جواب پرسش‌ها را از قبل نمی‌دانستیم.

 

خیاط ماهر محله هاشمی‌نژاد

 

آقای آرتیست

حضور در رادیو، ظهور بر پرده سینما را به ارمغان می‌آورد تا آقای ماهر هنر هفتم را تجربه کند: لاله‌زار خیابان مهمی در پایتخت و به نوعی مرکز آن بود. سالن‌های سینما و تئاتر و فروشگاه‌ها و کارگاه‌هایی از جمله کارگاه خیاطی ما در این خیابان بود. یکی از سرگرمی‌هایمان تماشای تئاتر بود و سالن‌دارها نیز از ما پولی نمی‌گرفتند.

گاهی کارگردان‌های سینما به آن سالن‌ها سر می‌زدند و برای فیلم‌های خود بازیگر پیدا می‌کردند. یک‌بار روی صندلی نشسته بودم که یکی پرسید فلان‌روز برای بازی در فیلم می‌آیی؟ من هم دوست داشتم این کار را و قبول کردم. بعد فهمیدم آن شخص یکی از کارگردان‌های شناخته‌شده آن روزگار بوده است. «ماجرای شب ژانویه» و «شکوه علفزار» و «بوی سیب» از جمله چند فیلمی بودند که به این ترتیب در آن‌ها بازی کردم.

البته طبیعی است که نقش‌های اصلی را به ما نمی‌دادند؛ برای نمونه در یکی از این فیلم‌ها که داستان آن در یک مهمانی می‌گذشت، من جزو مهمانان بودم. بهترین خاطره جوانی‌ام بازی در فیلم «شکوه علفزار» بود که رومینا پاور، بازیگر فرانسوی نقش اصلی آن را بازی می‌کرد.

 

وقتی مشهدی شدیم

کاسب قدیمی محله هاشمی‌نژاد می‌گوید: اواخر دهه ۴۰ بود که عشق پدر و مادرم به امام‌رضا (ع) باعث مهاجرتمان به مشهد شد. پیش از آن هم سالی دوسه بار برای زیارت به مشهد می‌آمدیم. یک دلیل دیگر سکونت شخص خودم در مشهد، مشهدی بودن نامزدم بود و از سویی در تهران هم زمان سربازبگیری بود.

می‌ریختند توی خانه‌ها و مغازه‌ها و سینما‌ها و کسانی را که مشمول خدمت سربازی بودند، می‌گرفتند. در مشهد همین مغازه کنونی را که البته پیش از من هم مغازه خیاطی بود، خریدم.

او می‌افزاید: کاروبارم در اینجا حسابی گرفت و هم توانستم خانه بخرم و هم مراسم ازدواجم را برپا کنم. خانه من ابتدا در سمزقند بود و بعد‌ها در کوچه سیمرغ محله عشرت‌آباد ساکن شدم.

 

«ماهری» خیاط قدیمی محله هاشمی نژاد است

هم‌سفر آدم‌های مشهور

سفر یکی از علایق خیاط باتجربه محله ماست؛ هرچند او در این سال‌های اخیر کمتر فرصت برای آن دارد. می‌گوید: خدا را شکر می‌کنم که در مسافرت‌هایم با آدم‌های جالبی روبه‌رو می‌شوم؛ افراد سرشناسی مانند آقای قرائتی یا رحیم‌پورازغدی.

با پدر آقای رحیم‌پور مدتی در خیابان سناباد همسایه هم بودیم و یک‌بار با خودش در حج واجب هم‌سفر شدم. به خاطر دارم که در مِنا من و آقای صابری‌فر، شهردار پیشین مشهد و آقای حسن رحیم‌پورازغدی مدتی نشستیم تا استراحت کنیم.

از آنجا که زمین خاکی و کثیف بود، به شوخی به صابری‌فر گفتم آقای شهردار! دستور بدهید اینجا را آسفالت کنند. رحیم‌پور گفت: تو باید در چنین جایی بتوانی خودت را به خدا نشان بدهی. گفتم: خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد!

 

از حسینیه ارشاد تا خرمشهر

ماهر پیش از آشنایی با رحیم‌پور، در جوانی شنونده برنامه‌های شادروان شریعتی هم بوده است: من و چندتا از دوستان خیاطم همه بچه‌هایی مذهبی بودیم و عاشق دکترشریعتی. ما در حسینیه ارشاد عوامل اجرایی سخنرانی‌های دکتر بودیم و صندلی‌های تاشو را می‌چیدیم و جمع می‌کردیم.

مرحوم‌ شریعتی فردی دانشگاهی بود که با کت و شلوار و پوششی مرتب سخنرانی می‌کرد و در صنف‌های مختلف هم طرفدار و مستمع داشت. هنوز هم وقتی کتاب دکتر، «فاطمه فاطمه است» را می‌خوانم، گریه‌ام می‌گیرد.

هم‌کلام ما باورهای مذهبی و ملی خود را بعدها با رفتن به جبهه ثابت می‌کند: سه‌بار از طرف اتحادیه خیاطان مشهد به جبهه رفتم و در امور تدارکات و پختن غذا و دوختن لباس رزمنده‌ها فعالیت می‌کردم. خدا رحمت کند آن‌هایی که با فداکاری خود خرمشهر را آزاد کردند؛ یکی از خاطرات شیرینم فتح خرمشهر است.

 

خانواده خوب

گفتگو با خیاط قدیمی محله هاشمی‌نژاد به خانواده کشیده می‌شود تا او بیان کند: همسرم دیپلم خیاطی دارد و چهارسال نخست زندگی مشترکمان، در مغازه‌ای سرِ خانه‌مان خیاطی می‌کرد. بعد با تولد اولین بچه‌هایمان که دوقلو بودند، دیگر وقتش را صرف بزرگ‌کردن و تربیت بچه‌ها کرد. الان هم دو پسر و دو دختر دارم؛ پسرهایم هر دو در رشته عمران درس خوانده‌اند و یکی از دخترهایم مربی مهد است. پنج نوه هم دارم.

 

روزگار خوشِ خیاط

از او درباره محل کسبش می‌پرسیم که می‌گوید: از اواخر دهه ۴۰ که من این مغازه را در چهارراه عشرت‌آباد راه‌انداختم، بافت ظاهری و ساختمان‌های اینجا تغییر چندانی نداشته است. در گذشته ساعت ۶ عصر که می‌شد، با همسایه‌ها جلو خشکشویی که الان تبدیل به مغازه تایپ‌وتکثیر شده است، می‌نشستیم و با هم چای می‌خوردیم، اما حالا بیشتر کاسب‌های قدیمی مانند صاحب قصابی آقارضا یا صاحب قبلی شیرینی‌فروشی صلواتی، فوت کرده‌اند.

ماهر ادامه می‌دهد: آن زمان از ۶ صبح که می‌آمدم مغازه تا ۲ بعد از نصفه‌شب کار می‌کردم؛ هم کار زیاد بود و هم شوروحال و علاقه. می‌گفتم باید در مشهد نمونه باشم. حالا هم معاون و مسئول آموزش و کارشناس اتحادیه خیاطانم و در کلاس‌های خیاطی و طراحی دوخت و برش، مربی هستم، اما سن که زیاد می‌شود، توانایی آدم کاهش می‌یابد.

 

نمی‌دانند شِلال چیست

درباره خیاطان امروز که می‌پرسیم، انگار که مدت‌هاست پاسخ آن روی دلش مانده است. می‌گوید: در گذشته خیاط‌ها همه‌چیز را می‌توانستند بدوزند اما الان خیاطی هم مانند پزشکی تخصصی شده است؛ یعنی مانند پزشکانی که هریک در رشته‌ای خاص تخصص گرفته‌اند و در هیچ‌یک هم تخصص ندارند!

امروزی‌ها پیش ما به اتحادیه می‌آیند تا پروانه تخصصی پیراهن‌دوزی یا حتی تعمیر کت و شلوار بگیرند. زمانی ما می‌گفتیم خیاط باید از نوک پا تا موی سر را بپوشاند؛ یعنی از جوراب تا کلاه را بتواند بدوزد؛ خودمان هم دوختن هرگونه لباس از مردانه تا زنانه و از پیراهن تا کت و شلوار را بلد بودیم.

این درحالی است که بسیاری از امروزی‌ها نمی‌دانند که برای نمونه «بانتو» همان دوخت ریزی است که در لبه‌های بیرونی جلوی کت می‌دوزند یا «ایلیک» دوختی است که برای محکم‌کاری گوشه جیب‌ها می‌زنند یا نمی‌دانند «شلال» که دوختی تزیینی برای لبه‌های جلوی کت است، چه چیزی است!

*در نگارش برخی اصطلاحات تخصصی این گفتگو از کتاب «واژه‌نامه توصیفی دوزندگی؛ شهردادمیرزایی؛ پژوهشکده مردم‌شناسی و نشر دیبایه» بهره برده‌ایم.

 

*این گزارش یکشنبه، ۲۵ خرداد ۹۳ در شماره ۱۰۷ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44